|
روند اظهارات نزدیکان مهدی هاشمی که رنگ و بوی سیاسی داشت به خواهر وی ختم نشد و علیزاده طباطبایی وکیلمدافع مهدی هاشمی نیز با بکار بردن لفظ "پروندهسازی" سعی کرد تا حاشیههای سیاسی جدیدی را بوجود بیاورد.
به گزارش علمدار بصیر به نقل از مشرق: از نخستین ساعات صبح امروز خبرنگاران و عکاسان منتظر حضور و اظهار نظرهای متهم پرونده یعنی مهدی هاشمی و سایر اعضای خانواده وی در حاشیه دادگاه بودند و جلوی درب دادگاه انقلاب حضور یافتند تا در مورد مسائل متعدد مطرح شده از سوی شخصیتهای سیاسی و رسانهها در مورد مفاسد اقتصادی مهدی هاشمی و اتهامات وی بپرسد و پاسخ های وی را مخابره کنند. مهدی هاشمی ساعت 8:45 دقیقه با ماشین سمند مشکی رنگ به دادگاه انقلاب آمد. خبرنگاران که منتظر شنیدن پاسخهای مهدی هاشمی بودند، با چهرهی ناراحت و عصبانی وی مواجه شدند. مهدی هاشمی که دست رد به سوالات متعدد خبرنگاران زده بود و حاضر به پاسخگویی به سوالات آنها نبود، خطاب به خبرنگار صداوسیما گفت: من با دروغگوها صحبت نمیکنم! فاطمه هاشمی خواهر وی نیز که او را در حاشیه دادگاه همراهی میکرد در پاسخ به سوالات خبرنگاران عنوان کرد: فقط میتوانم بگویم انتقام پدر را از پسر میخواهند بگیرند. فاطمه هاشمی در پاسخ به سوال خبرنگاران مبنی بر اینکه ایا اتهامات مهدی هاشمی از نوع اقتصادی است یا سیاسی، تنها سکوت کرد.
تاریخ ارسال مطلب : دوشنبه 93/5/27 | نویسنده : alamdarbasir
ازاده خراسان جنوبی گفت:بصیرت و صبر باعث تحمل همه مشقت هایی بود که از طرف سربازان بعثی عراق نسبت به ما انجام می گرفت.
علی احمدی گفت: در سال 1340در روستای نوغاب از توابع شهر بیرجند متولد شدم و دوران ابتدایی تا دبیرستان خود را در همین شهر گذراندم. وی در خصوص رفتنش به بسیج و جبهه جنگ افزود: از سال 58 وارد بسیج شدم و در آن جا با اهداف انقلاب و انقلابیون آشنا شدم و به عنوان کادر اولیه بسیج بیرجند و سپس بسیج پاسداران مشغول به فعالیت شدم.
آزاده خراسان جنوبی ادامه داد: دانش آموز رشته برق هنرستان فنی ابوذر بودم که پس از ورود به بسیج برای شرکت در جبهه اعلام نیاز شد و برای دفاع از سرزمینم به منطقه عملیاتی دفاع مقدس در شهر کردستان اعزام شدم.
احمدی تصریح کرد: مدت دو سال در جبهه در منطقه عملیاتی جنوب چزابه بودم و در عملیات مرحله 2 و 3 و 4 بیت المقدس،مسلم بن عقیل، والفجرمقدماتی ،والفجر1 و 3 و عملیات خیبر شرکت کردم. وی بیان کرد: در اسفندماه سال 62 در عملیات خیبر شهرالقرنه عراق و منطقه ناصریه در حال جنگ با دشمن بودم ومدت 48 ساعت در عملیات بدون پشتیبانی و مهمات و آذوقه به سر بردم که با حالت مجروح شدن کامل تحت اسارت نیروهای عراقی درآمدم .
این آزاده خراسان جنوبی اظهار کرد: مدت 5 تا 6 سال در اردوگاه نظامی شمال غرب موصل اسیر بودم و در این مدت صبر و شکیبایی را از دیگر اسیران آموختم که باعث شد کمتر متوجه شرایط بد اسارت شوم. احمدی افزود: در سال 62 تا 63 نیروهای عراقی نه تنها اسیران ایرانی را تحویل صلیب سرخ نمی دادند بلکه آن ها را از لحاظ جسمی و روحی به بدترین شکل شکنجه می دادند، لذا بصیرت و صبر باعث تحمل این همه مشقت در این دوران شد. وی ادامه داد:پس از مدت 11ماه تحویل نیروهای صلیب سرخ شدیم و تا سال 69همچنان اسیر بودم.
وی گفت: تلخ ترین لحظه اسارت من هنگام شنیدن خبر فوت امام خمینی (ره) بود و شیرین ترین لحظه به رهبری رسیدن امام خامنه ای برای حفظ سرزمین ایران بود.
احمدی خاطر نشان کرد:در سال 69 از اسارت نجات یافته و آزاد شدم و هنگام بازگشت به میهن مردم بسیاری از منطقه مرزی کرمانشاه تا بیرجند از من و دیگر اسرای آزاد شده استقبال کردند و اولین کسی که در تهران به استقبالم آمد بردارم بود. وی یادآورشد:توصیه من به جوانان اینکه سیره ائمه و معصومین اهل بیت را در زندگانی سرلوحه کار خود قرار داده و به اعتقادات اسلامی و دینی خود پایبند بوده و بنابه فرمایش رهبری بصیرت افزایی و آگاهی بخشی نسبت به مسایل جامعه امروز داشته باشند.
تاریخ ارسال مطلب : دوشنبه 93/5/27 | نویسنده : alamdarbasir
"آخرین دیدار من و داریوش با دردناک ترین خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است؛ همسرم بیگناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و دخترم به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت خداحافظی هم پیدا نکردیم."
به گزارش علمدار بصیر: شهید داریوش رضایی نژاد در تاریخ 20 بهمن سال 1355 در شهرستان آبدانان از شهرستانهای استان ایلام به دنیا آمد.
وی از همان اوایل کودکی در سخن گفتن و دیگر اعمالش نبوغ خود را به اطرافیان نشان داد، همچنین به واسطه اینکه جثه اش ظریف تر و کمی ریزتر از هم سن و سالانش بود و همراه با متولدین 1357وارد دوره ابتدائی شد و همیشه با هوش و توانایی خود معلم و دانش آموزان را تحت تأثیر قرار می داد.ایشان کلاس سوم ابتدائی را طی تابستان گذراند و دیگر سالهای دوره ابتدائی شاگرد اول و نماینده کلاس بود. شهید رضایی نژاد با وجود نبوغ ذاتی در امور کارگاهی و آزمایشگاهی که از ویژگی های تمامی نوابغ و مخترعان است در تحصیل و پذیرش و اجرای آکادمیک نیز بسیار منظم و کوشا بود و ضمن فراگیری و کسب تجربه در رشته خود، در زمینه استفاده از رایانه و علوم کامپیوتری بسیار توانا بود و با داشتن چنین توانایی های، داریوش بزرگ توانست در مدت هفت ترم و با رتبه اول و به عنوان دانشجوی برتر دانشگاه، از دانشگاه خود فارغ التحصیل شود. وی به محض فارغ التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشورمشغول به کار شد و در عرصهای که فعالیت داشت، توانایی فراوانی داشته و نبوغ و تلاش خود را در مسیر خدمت به وطن خویش قرار داد. شهید رضایی نژاد در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال 1378 در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد شد. وی در تیرماه سال 1379 ازدواج نمود و صاحب یک فرزند دختر به نام آرمیتا شد که قبل از 5 سالگی و در برابر دیدگانش شاهد پرپر شدن پدر عزیزش بود. شهید رضایی نژاد با قبولی در تمام مراحل آزمون دکترا سال 1390 در دانشگاه خواجه نصرالدین طوسی پذیرفته شد، اما متأسفانه فرصت به پایان رساندن این مقطع تحصیلی را پیدا نکرد و در تاریخ یک مرداد سال 1390 توسط سرویس جاسوسی اسرائیل «موساد» که نتوانتستند این دانشمند هستهای پر توان و وطن پرست را تحمل کنند، در مقابل چشمان همسر و فرزند خود به شهادت رسید و در جوار بهترینهای عالم بشریت در نزد خداوند متعال جای گرفت. به بهانه فرارسیدن سومین سالگرد شهادت مظلومانه شهید داریوش رضایی نژاد گفتوگویی را با شهره پیرانی همسر این شهید والامقام انجام دادهایم که در ادامه میخوانید: لطفاً برای آشنایی بیشتر یک معرفی کامل از بیوگرافی خود برایمان فرمایید؟ شهره پیرانی هستم، همسر شهید داریوش رضایی نژاد. متولد 1358 در شهرستان آبدانان (استان ایلام) و در حال حاضر دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران هستم. چه چیزی زمینه ازدواج شما را با شهید رضایی نژاد فراهم کرد؟ من و ایشان همشهری هستیم و شهر ما بسیار کوچک است به طوری که تقریبا همه همدیگر رو میشناسند، به طور کلی از همدیگر شناخت داشتیم ولی عامل موثرتر این بود که طی دوران دانشجویی من هم ورودی بردار ایشان در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بوده و همچنین درگیر فعالیتهای فرهنگی برای شهرمان بودم. با داریوش در طی این فعالیتها به نوعی همکار بودم و این مهم عاملی برای آشنایی بیشتر شد، ولی به طور کلی ما یک ازدواج سنتی داشتیم و لااقل من چندان شناختی از داریوش نداشتم. آنچه در ظاهر مشخص بود این بود که داریوش آدم مؤفق و آینده داری هست و پدرم با این دیدگاه و پیش زمینه ای که از داریوش به عنوان یک دانش آموز مؤفق داشت با این ازدواج موافق بود و من هم بنا به نظر پدرم با ایشان ازدواج کردم. کدام یک از خصوصیات فردی شهید رضایی نژاد در موافقت ازدواج شما با ایشان مؤثر بود؟ همانطور که گفتم شناخت من نسبت به داریوش خیلی کلی بود و تا قبل از ازدواج زیاد او را نمی شناختم، در حقیقت بعد از ازدواج بود که بیشتر شناختمش و داریوش آدم با گذشتی بود، بسیار همراه و همفکر بود، تا حدی که زمان و کارش به اون اجازه می داد در خدمت خانواده بود، چه در حرف و چه در عمل اولویت زندگیش من و بعدها دخترمان بود، بسیار وقت شناس و مسئول بود و رک و راست بود. هیچ گاه قولی نمیداد که نتواند به آن عمل کند و اگر هم قول میداد حتماً عمل میکرد، اعتماد به نفس بالایی داشت، شوخ طبعی شیرینی داشت، بسیار حاضر جواب بود (که در مواردی واقعا جذابیت داریوش را برای من صد چندان میکرد، از نظر کاری همیشه میدانستم که یکی از مؤفق ترین افراد در محل کارش بود. چرا که با تعهد نسبت به کارش برخورد میکرد، دیدگاه کاملاً «حرفهای» نسبت به کارش داشت و هیچ گاه عقاید سیاسی و شخصی اش را وارد کارش نمی کرد، چرا که اعتقاد داشت در هنگام انجام کار بزرگترین وظیفه او انجام مسئولیت و به سرانجام رساندن و به دست آوردن محصول است و نه چیز دیگر. از آخرین دیدار خود با شهید برایمان بگویید؟ نمیدانم بگویم خوشبختانه یا متأسفانه آخرین دیدار ما با داریوش در زمان شهادتش داریوش بود. من و آرمیتا همراه داریوش از محل کار به خانه باز میگشتیم که کنار درب منزلمان دو نفر تروریست منتظرمان بودند و به محض رسیدنمان به جلوی درب منزل یکی از آن دو نفر به سمت ماشین ما آمد و داریوش را به گلوله بست و با شش گلوله داریوش را به شهادت رساند. آخرین دیدار من و داریوش با دردناک ترین خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است؛ همسرم بی گناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و دخترم به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت خداحافظی هم پیدا نکردیم. از سختی و مشکلات خود در قبل و پس از شهادت برایمان بگویید و اینکه ارتباط مسئولان با شما در این خصوص چگونه بود؟ تا قبل از شهادت داریوش به دلیل حساسیت شغلی داریوش از لحاظ روانی تحت فشار شدیدی بودیم؛ نگرانی از ترور، ربایش، و حتی ربایش دخترمان آرمیتا آرامش را از زندگی ما گرفته بود، به خصوص بعد از شهادت شهید علیمحمدی طبعاً این نگرانی ها بیشتر شد. تا حدی که امکانش رو داشتیم احتیاطهای لازم رو در این زمینه انجام می دادیم ولی خب چندان کاری از دست ما دو نفر ساخته نبود تا اینکه بالاخره اتفاقی که نباید افتاد، البته شخصا اعتقاد دارم برای داریوش بهترین اتفاق و بهترین مرگ اتفاق افتاد. داریوش سعادتمند شد هم در این دنیا جاودانه شد و آخرت خودش رو تضمین کرد، ولی قطعاً برای من و دخترم آرمیتا شرایط سختی به وجود آمد، بعد از شهادت هم به دلیل پاره ای مسایل تا پیش از تشریف فرمایی رهبر معظم انقلاب به منزلمان چندان شرایط مناسبی نداشتیم و در حقیقت بسیار تنها بودیم. از دیدارهای مسئولان و به ویژه مقام معظم رهبری پس از شهادت با شما داشتند، برایمان بگویید؟ تقریبا جز یکی دو نفر از مسئولان که به دلیل دوستی یا ارتباط کاری داریوش با اونها کسی از ما سراغی نمی گرفت، کسانی مثل آقای عباسی (رئیس سازمان انرژی اتمی) یا سردار وحیدی (وزیر وقت دفاع) که لطف زیادی نسبت به ما داشتند و البته شاخصترین این دیدارها هم حضور ارزشمند مقام معظم رهبری بود. همسر شهید شهریاری در روزهای سخت ابتدایی شهادت داریوش همدم و همدرد و سنگ صبور من بودند تقریباً هر روز با ایشان تلفنی صحبت می کردم و همچنین با همسر آقای عباسی، ولی پس از حضور مقام معظم رهبری در منزلمان شرایط تغییر کرد. در این سه سال گذشته فهمیدم که مقام معظم رهبری به شهدا و خانواده شهدا با دیدگاهی ویژه نگاه می کنند و بی شائبه و بدون چشمداشت محبت و حمایت معنوی می کنند. نگاه ایشان به شهدا ابزاری نیست. ایشان به دلیل جایگاه معنوی شهدا برای شان ارزش قائل است و خدمات آنها را ارج مینهد. در صحبتهای خصوصیمان با دیگر خانواده شهدای هستهای هم همه همین عقیده را دارند. از تنها یادگار شهید رضایی نژاد برایمان بگویید. آرمیتا در تاریخ 23 آذر 1385 متولد شد، به قول خودش 85 برعکس 58 (یعنی سال تولد من) هستش و از جهت دیگر دقیقا سی سال بعد از پدر به دنیا آمده، چون داریوش متولد 1355 بود و هر دو در سال مضرب 5 به دنیا آمدند. بسیاری از خصوصیات اخلاقی و ظاهری اش شبیه پدرش بوده و در حال حاضر کلاس اول را تمام کرده ولی به قول خودش تا پاش رو توی کلاس دوم نذاره هنوز کلاس دومی نیست! تنها آرزوی من عاقبت به خیری آرمیتاست. روزهای اول شهادت بهانه پدر را میگرفت، چگونه در آن روزهای سخت او را آرام کردید؟ روزهای اول بعد از داریوش آرمیتا واقعا بیتابی میکرد، روزی که برای تشیع جنازه رسیدیم ایلام یک نفر بدون اینکه من متوجه بشم به آرمیتا گفته بود پدرت دیگه برنمیگرده! یکدفعه صدای فریادهای آرمیتا بلند شد. نمیخواست قبول کند، من کاری از دستم بر نمی اومد، پدرم آن شب تمام ایلام رو با آرمیتا گشت تا آرامش کند. اگر لطف خدا و حمایتهای پدر و مادر و خانوادهام نبود هیچ وقت نمیتوانستم از آن روزهای بسیار سخت عبور کنم، برادر و عمهام بعد از اینکه تهران آمدیم، آمدند و با ما زندگی کردند،عمه دیگرم و عموی کوچکترم مرتب به ما سر میزدن و با آرمیتا بازی میکردند تا سرگرم بشه، دختر عمهام که با هم همسن و سال هستیم طی آن سال اول بارها از ایلام آمد و به ما سرزد و هر روز تلفنی جویای احوال ما بود. دایی و زن داییام (با وجود اینکه خودش درگیر بیماری سرطان بود) هم ما رو تنها نگذاشتن و هر کاری که از دستشون برمی آمد برای ما انجام دادند و همچنان می دهند، واقعیت این است که سال اول شرایط روحی خودم هم چندان خوب نبود و اگر کمک خانواده و دوستانم نبود نمی توانستیم به راحتی از آن مرحله سخت عبور کنیم و به همین دلیل از محبت همه آنها بسیار سپاسگزارم. آیا پس از گذشت سه سال از شهادت پدر، هنوز هم این بی تابیها را دارد؟ بله، گاهی اوقات بسیار بی تاب و دلتنگ می شود، حتی گاهی فکر میکنم هر چی بزرگتر میشه شرایط برای آرمیتا سختتر میشود و بیشتر احساس دلتنگی میکند. همسر شما یک شهید هستهای هستند، اگر فرزندتان هم بخواهد در همین حوزه تحصیل کند و راه پدر را ادامه دهد، این اجازه را به او می دهید؟ اعتقاد من این است که آرمیتا باید دنبال علاقهاش برود، اگر حوزه علاقه او در آینده مثل الان حوزه کاری پدرش باشد که چه بهتر و اگر هم به حوزه دیگری هم علاقمند شد من حتماً حمایتش می کنم. آن چیز که مهم بوده این است که آرمیتا نسبت به شغل و وظیفه اش مسئول و متعهد بوده و فرد مفیدی برای کشورش باشد، آرمیتا همیشه میگه که آرزویم این است که شغل پدرم را ادامه بدم و مثل بابا شهید بشم. من به او میگویم که مامان جان پس من چی؟ من تنها بمونم؟ و او جواب میدهد: «مگه شما نمیگی شهدا زندهاند و ما نمیتونیم اونا رو ببینیم ولی اونا ما رو میبینند، هر وقتی که منم شهید بشم همیشه میام بهت سر میزنم و تنهایت نمیگذارم!». منبع: جهان
تاریخ ارسال مطلب : دوشنبه 93/5/27 | نویسنده : alamdarbasir
این روزها استفاده از روغن پالم در صنایع لبنی چالشبرانگیز شده است، به طوری که وزیر بهداشت ضمن تایید آن اعلام کرد: در ماست و شیر پرچرب بعضی از شرکتها از روغن پالم استفاده میشود.
طبق کشفیات به عمل آمده توسط زرنویس ما از سال 1361 مشتری پالم مالزی بودهایم و از 1368 هم با مجوز پالم را ریختهایم توی حلق ملت. باور بفرمایید اگر نیروی انتظامی اجازه بدهد مواد مخدر باکیفیت در کشور خرید و فروش بشود، جامعه سالمتری خواهیم داشت. این که در مواد غذایی ما مواد سم زا و سرطان زا وجود داشته باشد چیز تازه ای نیست طی یکی دو سال اخیر بارها خبرها حکایت از وجود آرسنیک در برنجهای هندی بود؛ امری که موجب شد در مقاطع مختلف بازار برنج دستخوش تغییرات متعدد شود که حتی این تغییرات منجر به افزایش و کاهش قیمتی برندهای مختلف برنج نیز شد.
یک نمونه دیگر آن چایهای موجود در بازار هند و چایهای صادراتی این کشور به ایران و برخی کشورها دارای باقیمانده سموم آفتکش است. برندهای برجسته چای هند که در بازارهای داخلی و خارجی عرضه شده است، دارای باقیمانده سموم افتکش است. من نمیدونم کی این روزها داره شایعه سازی میکنه شیرهای ساخت داخل دارای پالم برای سلامتی بسیار مضره! مگه نمیگن تپل و چاق و چله خوبه! اصلا ما ایرونیا هفت جون داریم. آخه تا جایی که من یادمه ما چندسال گوشت آلوده خوردیم نه ما طوریمون شد نه با کسی برخورد کردند!. خون آلوده بهمون تزریق شد همینطور، کلا بدن ما ایرانیا به مواد تاریخ مصرف گذشته و همینطور مواد رادیواکتیو و.... بشدت مقاومه و روغن پالم که چه عرض کنم اگه خود اورانیوم غنی شده رو هم توی شیر بریزن و بدن ما بخوریم هیچیمون نمیشه. درعوض هر کدوم از ما یه نیروگاه اتمی بالقوه میشیم و بعدا جناب اشتون و تیم غربی باید عزا بگیرن چون نمیتونن 75میلیون ایرانی رو بازرسی یا پلمپ کنن!
ما تو فامیلون یک حسن اقا داریم که به گفته خودش 60 سال است تریاک میکشد. هنوز هم بزنم به تخته، سرخوسفید است. مواد درجه یک میکشد البته. این فامیل ما همیشه تو جمع می گفت که اینقدر لبنیات و سبزی نخورید، ضرر دارد، روزی سه کام از این وافور بگیرید و سالها زندگی کنید. حالا که فکر میکنم، میبینم همه همدورهای و همسالان این فامیل ما سکته قلبی کردهاند و مردهاند، ولی خودش هنوز در 80 سالگی شاداب است . راستش اگه من جای مسئولین کشورهای دیگه بودم، به داشتن همچین ملتی خیلی حسودیم می شد. الان هم که نیستم روی ماهشون رو می بوسم . چون هوش و شعور خیلی بالایی می خواد که بدونی تو دعوا و مرافعه هیچوقت حلوا گیرت نمیاد. همه دورهم جمع می شیم با طنز مشکلاتمون رو می گیم و مسئولین خدمت گزار هم متوجه می شن و بیشتر دقت می کنند و نهایتا هم با خنده و رویی خوش حلشون می کنند. بعد هم می ریم سر وقت مصیبت بعدی ... چون بهشدت معتقدیم که خنده برهر درد بی درمانی شفاست و الحق و والانصاف هم مو لای درز این داستان نمی ره
جالبتر اینکه علیرغم اظهارات بسیاری از کارخانههای صنایع لبنی مبنی بر عدم استفاده از روغن پالم در تولید شیر و لبنیات، یکی از برندهای مشهور تولیدکننده شیر و لبنیات در کشور، پیامکهای گستردهای به زبان تبلیغات به مردم ارسال کرده که " در این کارخانه هیچگاه از روغن پالم استفاده نشده است و مصرفکنندگان با اطمینان خاطر محصولات این کارخانه را مصرف کنند". و اینجاست که ملت غیور ایران که به عنوان شاهدان مشکلات و خنده بر هر آنچه پیش آید ادامه می دهند و برای مشکلات شعر و جک می سازند. و بزودی ما در رسانه ها شاهد خواهیم بود: حوادث: پسر جوانی در حالی که از فروشگاه بیرون می آمد و چیزی زیر لباسش قایم کرده بود ، ناگهان مادرش که داشته تعقیبش می کرده با کیف به سرش میزند و بلند میگوید: باز رفتی سراغ این زهرماریا!! صد بار بهت نگفتم شیر برای سلامتیت ضررداره؟ روی جلدش رو نگاه کن!! مگه نشنیدی دکترا میگن شیر نخورید توش پالپ داره! پالپ نه پالم ننه! ننه: هرکوفتی! بیا این سیگار رو برات گرفتم برو بکش اخبار داغ: !!! 1000 لیتر ماده ی افیونی شیر، امروز توسط نیروی انتظامی در اطراف شهر امحا شد. در این مراسم که در آن یک نماد محل دوشیدن شیر گاو بصورت نمادین آتش زده شد...
شنیده ها حاکی است: در مدرسه مدیر در حالی که روبروی پدر و مادر پرویز نشسته و سرش راپایین گرفته : راستش رو بخواین ما توی کیف پسرتون یه چیزی پیدا کردیم. پدر و مادر پرویز: چیه؟ سیگاره؟ مدیر: نه خانم! سیگار که توی بوفه ی مدرسه میفروشیم خودمون! متاسفانه یه پاکت شیر پر چرب دیده شده!! مادر غش می کند! پدر اشک میریزد! و پرویز بخاطر مصرف شیر پر چرب به دارالتادیب روانه می شود! زرنویس به مسئولین محترم توصیه می کند: اصلا مردم ایران از دست این ویتامینها و پروتوئینهای بی مصرف! و تکراری خسته شدن. این همه مواد خوب و جدید توی علم شیمی کشف شده قاطی شیر کنید بدید مردم بخورن!. به رانندگان ماشین توصیه میکنیم روغن سوخته های ماشینشون رو دور نریزن و سریعا تحویل کارخونه های شیرسازی بدن! بزودی به جای پمپ بنزین باید پمپ شیر راه بندازیم آخه تحقیقات نشون داده ترکیب شیر ایرانی و بنزین شبیه همدیگست منتها قدرت شیر بهتره و عمر موتور هم بالاتر میره!. اینکه می گن: ملت ما ملت افسرده ای است، با عرض معذرت از پیشگاه محققان عزیز، اینجانب تو کتام نمی ره . اما اینکه می گن: ملت ما باهوش ترین ملت جهان است و هنر فقط نزد ماست و بس، باهاش کاملا موافقم . در کشورهای دیگه اگه ماجرایی رخ بده که مردم باهاش حال نکنند، جلدی روی یه کاغذ دسته دار چند تا مطلب اعتراض آمیز می نویسند و می رند جلوی یه ساختمون اسم و رسم دارمی ایستند و تحصن مصالحت آمیز می کنند - روم به دیوار، بعضی وقتها هم فتنه به پا می کنند.- نمی دونم شاید به این خاطره که تو ناز و نعمت بزرگ شدند و برای برخورد با مشکلات آبدیده نشدند و صبر و طاقتشون در سختیها کمه.اما در عین حال، ملت عزیز ما خیلی خوب بلده که چطوری تهدیدها رو در جیک ثانیه، تبدیل به فرصت که چه عرض کنم تبدیل به جوک های دست اول بکنه و حالشو ببره ...اما انتقاد ما سازنده است، به قصد پنبه زدن نیست، با این حساب فقط یک خواهش کوچولو از نوع سازنده اش می کنیم و می رویم رد کارمان ... هر کس در کارش یا کم می گذارد یا یه چیز دیگر را می گذارد و گاه حتی یه چیز دیگر را هم کمتر از حد معمولش می گذارد! در یک چرخه حیات نتیجه اش این می شود که همه ما صاحب یک چیز کمتر یا بدتریم! اما باز خوشحالیم که کمتر و بدترش رابه دیگران انداخته ایم. خب طنزی از این بهتر؛ چه می خواهید؟ تا می توانید بخندید که خنده بر هر درد و مرضی دواست! بهطورکلی ایران کشوری است که همه چیزش درهم است، البته به جز زن و مردش که بهشدت روی تفکیک شان حساسیم... از این رو در یک پروسه تاریخی ما ملت کم توقعی شده ایم، مثلا از اینکه کفش نداریم خدا را هم شکر می کنیم، چون می دانیم که اگر ناشکری کرده و کفش بخواهیم، معمولا دو کوچه پایین تر با شخصی مواجه خواهیم شد که پا ندارد! پس ما هم ناشکری نکرده و نسبت به این موضوع، موضع خاصی نمی گیرم. و زرنویس به نمایندگی از مردم ایران فقط خیلی محترمانه و شیک و مجلسی از دست اندرکاران عزیز و زحمتکش می خواهیم: آبی و روغنی را که در شیر قاطی می کنند، حداقل بهداشتی باشد و مانند همان آب معدنی هایی نباشد که از یک جوب کثیف پر می شدند؛ یا آن آبلیموهایی که از کاه آلوده ساخته می شدند و یا روغنش، روغن ترمز و صنعتی نباشد، اگر هم قرار شد که باشد حداقل از آن روغن سوخته هایی نباشد که نذر مسجد می شوند... همین و بس و خیلی هم سپاس از همینی که هست
تاریخ ارسال مطلب : دوشنبه 93/5/27 | نویسنده : alamdarbasir
چقدر بعضی کشورها اسراف کار هستند که جلوی پرواز هواپیمای 4 یا 5 سالشونو میگیرند واقعا که...!!!!
از آنجایی که اینجا ایران است و هر اتفاقی طبیعی است توصیه های ایمنی را جدی بگیرید. یکهو می بینی یک هواپیمایی توپولوف چیزی از اون بالا تلپی افتاد پایین وقتی می خواهید در خیابان راه بروید گاهی به آسمان نگاه کن.از توپولوف و بوئینگ خبری نیست؟ خوب خدارو شکر…. می توانید به کاراتون برسید.
همانطور که میدانید، سقوط اتفاقی است که برای هر هواپیما میافتد. برخی از رسانهها طوری تیتر زدهاند ایران 140 سقوط کرد که انگار کار دیگری میتوانسته است بکند. خب هواپیماست دیگر سقوط می کند به هر حال یک قطعه از هواپیما ممکن است یکبار درست کار نکند و باعث سقوط هواپیما بشود. این بعضی رسانه ها که جیره خوار دشمنان هستند چنان از سقوط هواپیما قلم می زنند انگار چی شده! بابا مگه یک شهر با ادماش کشته شده اند! فقط 45 نفر بودن. حتما اجلشون رسیده بود تقصیر مسئولین نیست که! چیه اینهمه بوق و کرنا می کنید؟ تازه این هواپیمای بدبخت مگه چند سالش بود از 30 سال و اندی که بیشتر نبوده تازه اول جوونیش بودجوون مرگ شد الهی فدای چرخ های بلوریش بشم. اخیییی!!!
چقدر بعضی کشورها اسراف کار هستند که جلوی پرواز هواپیمای 4 یا 5 سالشونو میگیرند واقعا که...!!!! یک مقدار از ما یاد بگیرین از یک هواپیما باید اونقدر استفاده کنید تا یک اجلی مثل این اتفاق بیفتد و دیگه نشه از اون استفاده کرد به این میگن صرفه جویی در مصرف هواپیما حالا اگه تو این راه هر ساله 200.300 نفری هم بمیرن مهم نیست اصل صرفه جویی در مصرف هواپیماست.
به هر حال، در میان این همه پرواز که روزانه در کشور انجام میگیرد، افتادن یک هواپیما طبیعی است. خوشبختانه صنعت هوایی، امنترین راه برای سفر مردم است و تعداد تلفات ما از جادهها کمتر است. شما ببینید تصادفات جاده ای چقدر زیاده است؟ ببینید چقدر بخاطر سکته و ناراحتی می میرند! اخه انصاف داشته باشید سالی 50 نفر که چیزی نیست!!
طبق اعلام مسئولان ذیربط، سقوط مذکور به خاطر خطای انسانی و اشتباه خلبان نبوده در حالی که همیشه تقصیر اصلی سقوط را به گردن خلبان میاندازند.گفته میشود احتمالاً مسئولان نیز از سقوط هواپیمای مذکور متعجب شدهاند و گفتهاند:اساساً احتمال سقوط این هواپیما صفر بوده است.ما کلاً صندلیها و تزئینات داخلی و روکش صندلی ها را تغییر داده بودیم. در چنین حالتی امکان ندارد بال هواپیما کنده شود،آن هم در صورتی که بالها را با بهترین چسب دوقلوی چینی چسبانده بودیم. (همان چینی بودنش نشان از اعتبار این هواپیماست دیگر)
بهرحال دوستان و هموطنان و همشهریان از من زرنویس که همیشه با توصیه های دوستانه خود راهکاری خوبی برای شما دارم بشنوید که برای پرواز کردن بال و پول لازم نیست یک جیگر می خواهد که باید حتما داشته باشید تا سوار هواپیما بشوید.
از این به بعد وقتی می خواهید سوار هواپیما بشوید متن خوشامدگویی جدید را خواهید شنید: ورود شما را به پرواز لایتناهی هواپیمای... خوشامد می گوییم. برای رسیدن به لقا ا... انتخاب بسیار خوبی داشته مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و احتمالأ 1% مقصدی که بر روی بلیط درج شده می باشد.خلبان پرواز مرحوم شهید کاپیتان بهشت زاده و گروه پروازی بد اخلاق؛ سفری خوش برای شما آرزمند است.لطفأ به علامت نکشیدن سیگار اصلأ توجه ننموده و آخرین سیگار زندگیتان را به خوشی دود نمایید.بستن کمربندها اصلأ ضرورتی ندارد و کاملأ بدرد نخور است.در صورت بروز اشکال در سیستم هوای کابین ماسکهایی از بالای سر شما آویزان خواهد شد که شما قبل از آن رایحه خوش ملایک را احساس خواهید کرد.این هواپیما مربوط به هزاره دوم میلادی بوده و دارای دو درب اضطراری در جلو، دو در کنارین و یک درب عقب می باشد که چندین سال است اهرم های آن کار نمی کند.ارتفاع پرواز به احتمال قریب به یقین تا آسمان هفتم بوده و هوای بهشت بسیار عالی است.
و زمانی هم که می خواهید بلیط هواپیما بگیرید باید مدارک زیر را حتما قبلش آماده کنید: امضای تاییدیه منطقه جغرافیایی برخورد با زمین (همه جای ایران سرای من است)، تلفن اضطراری جهت اعلام سقوط به ترتیب اولویت خانواده همسر، خانواده خود، طلبکاران، بدهکاران، (این لازمه چون ممکنه دینی به گردن شما مانده باشد) کپی وصیت نامه به همراه رضایت نامه امضا شده از طرف ولی دم (در صورتی که ولی دم ندارید باید حتما کفیل باشید). فیش بانکی مربوط به غسل میت با آب غیر یارانهای. (خب شوخی نیست که با این گرانی آب و کمبود آب باید هزینه پرداخت کنید) مبلغ 200 هزار تومان بابت قطع درختان محل سقوط به حساب شهرداری.(خب براثر سقوط شما بالاخره به طبیعت آسیب می رسد کی باید جوابگو باشد!) فیش بانکی به مبلغ 50 هزار تومان عوارض خروج از جهان هستی. فیش بانکی به مبلغ 20 هزار تومان بابت تسلیت از رسانه ملی.
یک پیشنهاد هم برای کسانی هم دکترا جوابشون کردند و انواع راه برای خودکشی را انجام داده اند و جواب نگرفته اند اونم اینکه می توانید با یکی از این هواپیماها سفری به یک جای انجام بدهید اگه خدا خواست می روید اون دنیا می گویند بهترین راه همینه و رد خور ندارد از ما گفتن بود ها! صدا و سیما هم می تواند با پخش طنز خندوانه یا طنز خنده بازار از تلویزیون بعد سقوط هواپیمای شما کام تلخ شده اطرافیان شما را شیرین کند
توصیه میکنم از این به بعد وقتی می خواهید از خونه بیرون بیاید اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه کنید بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه کنید بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان بگذارید.
دوستان از اتاق فرمان همین الان اشاره می کنند که هواپیمای تهران – مشهد به سلامت به زمین نشست کارشناسان در حال بررسی علت این حادثه هستند وهمچنین شنیده ها حاکی از این است که فتوای جدیدی ارائه شده مبنی بر اینکه احتیاط واجب است قبل از سوار شدن در هواپیما غسل میت انجام دهید !مستحب است کفن هم همراه خود داشته باشید !!! در پایان توصیه من به کسانی که می خواهند همچنان زنده بمانند این است که وقتی دیدند هواپیما دارد سقوط میکند صبر نکنند و خود را از حفرههایی که اغلب در هواپیما ایجاد میشود بیرون بیاندازند تا زنده بمانند. ارادتمند شما: زرنویس
تاریخ ارسال مطلب : سه شنبه 93/5/21 | نویسنده : alamdarbasir
علمدار بصیر: قیمت یک شلوار جین: 100 هزار تومان
قیمت یک ساپورت: 5 هزار تومان
با توجه به قیمت پوشاک شما کدام را می پسندید؟
با توجه به وضعیت مالی امروزی که در ایران وجود دارد و همه به دنبال کاهش هزینه های خود می باشد تا بتواند قسمتی از سرمایه خود را ذخیره کند و از طرفی اختلاف فاحش قیمت ها بین یک شلوار جین با یک ساپورت باید هم مردم به دنبال خرید این نوع از لباس(ساپورت) باشند. بهتر است مسئولینی که دلشان برای فرهنگ اصیل ایرانی می سوزد قبل از هیچ دیگری به دنبال لباسی و پوشاکی باشند که متناسب با فرهنگ اسلامی و با هزینه کم خریداری شود.
تاریخ ارسال مطلب : پنج شنبه 93/5/2 | نویسنده : alamdarbasir
|
|
تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون |